دوشیزگان شهر شیرین

دوشیزگان شهر شیرین        حلیمه ابراهیمی

ظهر بود

خورشید بساط رقص نور را پهن کرده بود

آسمان به تماشای سخاوت نشسته بود

دوشیزگان با رایحه ای خوش، در «آمد و شد» بودند

و لباسهاشان، با قیطانهای طلایی مزین شده بود

دشت در انتظار شیرینی

سفره ای بزرگ پهن کرده بود

 دوشیزگان، آن نظر کرده‌های پروردگار

پی در پی،  با روح مسیحایی خود

نفس شوق زیستن را به شهر نوشین می بردند

آنها همه ی عمر را

در اوج نیاز و بی نیازی

بال بال می‌زنند

تا بذرهای عشق  به وصال برسند

تا شکوفه های سیب و بادام در عطش نسوزند

تا گلهای داوودی زنده بمانند

و

در حیات  استثنایی شان

پر از رایحه  خوش  گلبرگها

و طبق  هاشان

پر از شهد  شیرین  شفا

مرام شان مستی و بیخبری

زندگیشان  ایثار

و عمرشان  کوتاه

اما  جاودانه!

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

28 پاسخ

  1. دوشیزگان شهر شیرین…
    دوست داشتم بدونم اسم شعر کنایه از جایی، اسطوره و افسانه‌ای هست یا انتخاب شخصیه؟
    اگه انتخابیه چطوری این ترکیب زیبا به ذهنتون اومد و پیامی که داشت پاکی و نور بود؟

    1. نه عزیزم در واقع این زندگی زنبور عسل هست و خواستم بمناسبت روز جهانی زنبور عسل مقاله بنویسم چند روز روش کار مردم مقاله‌ام آماده شد ولی لحظه آخر تصمیم کرفتم در مورد اون دسته از زنبورهایی که از شهر کندو وظیف‌شون نشستن روی شهد کلهاست و حمل آنها به داخل کندو
      اونا هرگز جفت‌کیری نمی‌کنند و عمرشون تقریبا دوهفته است و …..
      دقیقن همین حس رو داستم وقتی در موردشون میخوندم واینکه بنظرم اونا واقعن اسطوره‌اند
      و اسمشو هم خودش اومد وقتی شعرش اومد🥰😊
      ممنون عزیزم وقت کذاشتین🌹🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *