۳۰ دیماه ۱۴۰۲ حلیمه ابراهیمی
همهی عمر در ارزوی رسیدن به قله بود
با مشقت مَرکبی مهیا کرد
سراسیمه دشتهای سرسبز را تاخت
از چشمههای آب عبور کرد
از باغات پرمیوهٔ دامنهی کوه گذشت
و همچنان تاخت زد و تاخت زد
تا
به قله رسید
تنهای تنها
بدون آذوقه
خسته و کمطاقت
و در حالیکه نفس کم آورده بود
با حسرت به دشت میاندیشید
نویسنده: حلیمه ابراهیمی
6 پاسخ
کسی که چرایی کاری را بداند با هر چگونگی خواهد ساخت.
سپاس حلیمه جان
کاش ادامه میدادی. گرم شده بود شعر
پایانش واقعن همین بود
یه داستان بدون پرو بال
امیدوارم بتونم بهش پرو بال بدم
ممنون که وقت گذاشتین🌹
انشاالله ادامهاش وقتی که حس نوشتنش اومد😊
برخلاف نظر دوستان حس میکنم، جای درستی تموم شد.
قله خبری نیست؛ لذت زندگی نهفته در همین قدمهای کندی هست که خودمون رو به ندیدنش زدیم، متأسفانه.
این نوشته، یه تلنگر حسابی به من هم بود. خیلی ممنونم دوستم❤️
سعی میکنم نوشتههام رو با توجه به تجربیاتم بنویسم.
خوشحالم که دوست داشتین 🥰🙏😊